شناخت ابزار شناخت

راز تفاوت مباني منابع و اهداف علوم انساني

مسعود راعي (استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد نجف‌آباد      masoudraei@yahoo.com)

مقدمه

در هر جامعه‌ و هر فرهنگ، علوم انساني ارزش خاص خود را دارد. اين ارزش، برخاسته از عوامل متفاوتي است ولي مهم‌ترين آنها به نوع ايدئولوژي و جهان‌بيني حاكم بر آن برمي‌گردد. با تغيير در جهان‌بيني افراد، نوع نگاه به آورده‌هاي علوم انساني نيز متفاوت خواهد شد. اين سخن بدان معنا نيست كه علوم انساني حقيقتي جز ايدئولوژي و جهان‌بيني ندارد، بلكه به معناي توجه كردن به سهم وافر اين مقوله در ترسيم جايگاه اين دسته از علوم است. اين تأثيرگذاري را مي‌توان به‌طور جدي‌تر و آشكارتر در بخش علوم انساني دستوري مورد توجه قرار داد.

اعتقاد به اين معنا كه (به‌عنوان مثال) «بايدهاي ارزشي» از «هست‌ها» بريده است و ارتباط منطقي بين اين دو حوزه وجود ندارد با اعتقاد به‌عكس آن نمي‌تواند نتيجه يكسان بدهد و به‌طور روشن نتايج حاصل از اين بايدها، كاملاً متفاوت است.

تفاوت و حتي تعارض ناشي از آورده‌هاي علوم انساني، انديشمندان بسياري را در جهان روبه‌روي هم قرار د          اده است. اين تقابل در مباحث حقوقي، اجتماعي، تاريخي، سياسي، علوم تربيتي و حتي زيستي خود را نشان داده است. اكنون اين سؤال  مطرح است كه چرا چنين وضعيتي در حوزه علوم انساني وجود دارد؟ پذيرش رسالت و هدفي فراتر از تبيين پديده‌ها و كشف روابط آنها مي‌تواند علوم انساني را در جايگاه اصلي خويش قرار دهد. به‌عبارت روشن‌تر آيا  مثلا محقق رشته تاريخ تنها بايد در پي توصيف و تحليل آنچه رخ داده است، باشد و يا بايد پندآموزي و عبرت‌آموزي را نيز دنبال كند و اين‌كه چه پند و اندرزي در وراي رخ‌دادهاست؟

قرآن كريم همراه با آوردن سرگذشت افراد و امت‌ها، به مساله پند و عبرت گرفتن از تاريخ گذشتگان نيز توجه مي‌دهد. هدف اصلي قرآن كريم، تربيت انسان و تعالي بخشيدن به اوست و يكي از مسيرهايي كه مي‌تواند آن را محقق سازد، تاريخ است. اين حقيقت در آيه 111 سوره يوسف به‌صورت ضمير جمع منعكس شده است: «لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب»و يا آن‌گاه كه قرآن مباحث علم جامعه‌شناسي را مطرح مي‌كند، آنها را با يك مساله مهم ارزشي پيوند مي‌زند و سمت و سوي روشن و مهمي را به مطالعات اين رشته مي‌دهد. قرآن كريم در آيه 13 از سوره حجرات، وقتي به تنوع قبايل و اصناف بشري اشاره مي‌كند، اعلام مي‌دارد كه همانا با ارزش‌ترين شما، باتقواترين شماست.

راز تفاوت اساسي نظرگاه اسلام در حوزه علوم انساني با ديدگاه مسيحيت، از چنين نقطه‌اي شروع مي‌شود. يادآوري اين نكته مهم است كه برخلاف اربابان كليسا كه در همه حوزه‌هاي دانشي وارد مي‌شدند و به غلط و اشتباه اظهارنظر مي‌كردند و آن را رأي و نظر خداوند مي‌شمردند، (نمونه آن را در صدور حكم ارتداد براي گاليله به‌جرم آن‌كه معتقد بود زمين حركت مي‌كند و همين‌طور در صدور حكم مجازات‌هاي مختلف براي حدود 38000 انديشمند مي‌توان مشاهده كرد) اسلام معتقد است تمام اين علوم جنبه طريقت به‌سوي هدفي اعلي دارند. تمام سخن در اين روايت نيز خلاصه مي‌شود كه: اول هر دانشي شناخت جبار است (يعني بسيار جبران‌كننده) و آخر هر معرفتي واگذاري امور به حضرتش (اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه). دليل اين باور مهم را بايد در مبناي پذيرفته‌شده توسط شرع مقدس دانست. به‌عبارت ديگر، رمز همه اختلاف‌ها در اين حوزه از حوزه‌هاي معرفتي بشري، به مباني پذيرفته‌شده توسط انديشمندان آن حوزه برمي‌گردد. اگر مبناي علوم انساني بي‌اعتنايي نسبت به مبدأ و معاد و مسئوليت انسان باشد، نمي‌توان از آنها هدف اعلاي تربيتي انتظار داشت. نهايت اتفاقي كه در اين حوزه رخ خواهد داد، تحليل پديده‌هاي اجتماعي و انساني است؛ چراكه ابزار شناختي كه در اين مبنا استخدام مي‌شود، كاملاً منحصر به تجربه بشري مي‌شود و روشن است كه محصول تجربه بشري، چيزي جز مجموع آزمون‌ها و خطاهاي عقلي و آزمايشگاهي نخواهد بود. نمونه اين آورده را مي‌توان در تفسير خلقت انسان اوليه (آدم ابوالبشر) مشاهده كرد. اختلافاتي كه مدت‌هاست بين انديشمندان وجود دارد.

مهم‌ترين انتقادات بر علوم انساني

از آنچه گذشت، مي‌توان مهم‌ترين انتقاداتي را كه بر حوزه علوم انساني وارد است در مباني، منابع و اهداف اين حوزه ملاحظه كرد.

كلمه «مباني» به‌معناي «بيان چرايي ناظر به آموزه‌هاي علوم انساني» است. سخن در آن است كه چرا در حوزه علوم انساني، آموزه‌ها و آميزه‌هايي متضاد وجود دارد و فلسفه وجودي اين آورده‌ها كدام است؟

به‌طور كلي در پاسخ به اين سؤال دو مبنا مطرح است: در يك طرف و در يك جريان، اين مباني كاملاًَ محصول تجربه بشري و براي بشر است؛ فارغ از هرگونه توجه به مبدأ و معاد و مسئوليت او در عالم هستي. در سوي ديگر، آموزه‌هاي علوم انساني با توجه به اين سه نقطه اساسي پي‌گرفته مي‌شود.

مي‌توان دراين‌باره مثالي را مطرح كرد: در حوزه قانون‌گذاري كه يكي از اساسي‌ترين رشته‌هاي علوم انساني است، اگر وضع قانون فارغ از سه نقطه پيش‌گفته در نظر گرفته شود و كاملاً محصول تجربه بشري تعريف شود، تفاوت‌هاي اساسي شكل مي‌گيرد. به‌طور مشخص، آيا انسان از حقي به‌نام حق تقنين برخوردار است و يا چنين حقي ندارد؟ پاسخ به اين سؤال در گرو توجه به مباني است. در نظام حقوقي سكولار، انسان چنين حقي دارد و  بايد تمام زمينه‌هاي اعمال اين حق فراهم شود. در حالي كه در نظام ديني اين حق مخصوص خداوند تبارك و تعالي است. اين نگاه، تاثير خود را در مباحث هستي‌شناسي و در شناخت‌شناسي نشان مي‌دهد.

مثال ديگر، توجه‌كردن به مفهوم «ملت» در معناي جامعه‌شناختي آن است. در فرهنگ لاروس، ملت به‌معناي مجموعه انسان‌هايي است كه در يك سرزمين زندگي مي‌كنند و از حيث اصالت، تاريخ، آداب،‌ عادات و اموري چون زبان، اشتراك دارند، در حالي كه در مبناي ديني و اسلامي، ملت، هر چند معناي پذيرفته‌شده‌اي است (حجرات،13) اما نگاه ديني بيش از آن‌كه به ملت، قبيله و يا گروه باشد، به امت است؛ از اين‌رو، آموزه‌هاي شرعي اسلام در ابعاد مختلف متوجه امت است. همانند اين معنا كه شما امتي هستيد نمونه؛ چرا كه امر به معروف و نهي از منكر مي‌كنيد و از طرف ديگر، مطالبات ديني نيز از امت اسلامي خواسته شده است و امت نيز با امام معنا پيدا مي‌كند كه مباحث خاص خود را مي‌طلبد.

عامل دومي كه بايد در حوزه علوم انساني بدان توجه كرد، منابع علوم انساني است. آنچه امروزه به‌عنوان منبع در حوزه علوم انساني مطرح است، با تأييدي كه از طريق تجربه و تكرار، دريافت كرده، جزو منابع قرار گرفته است، در تمام گرايش‌هاي موجود در علوم انساني، عقل يكي از منابع است. عقل در اين معنا يعني دريافتي كه هم تكرارپذير است، هم ابطال‌پذير و هم اثبات‌پذير. اين عقل تعهدي به آموزه‌هاي وحياني ندارد و اگر مساله‌اي از مسائل وحي را هم بپذيرد، بدان دليل است كه عقل با همين معناي پيش‌گفته، آن را تأييد مي‌كند.

عقل بشر نيز بي‌توجه به نيازها، خواسته‌ها و تمايلات بشر نيست. آنچه براي عقل و به‌طور كلي براي تمام منابع علوم انساني مهم است، توان اثبات فرضيه‌ها است. ابزار شناخت در اين حوزه، عقل و تجربه است. بنابراين آنچه در كمند تجربه قرار نمي‌گيرد، نمي‌تواند به‌عنوان منبع علوم انساني مطرح شود. منبع در اين ادعا، همان سرچشمه‌هاي زاينده‌اي هستند كه با استناد به‌ آنها مي‌توان مسائل حوزه علوم انساني را حل كرد و به پاسخ روشن رسيد. براي مثال، از آنجا كه ابتداي خلقت انسان از منظر علوم انساني موجود با ابزار شناخت تجربي رصد مي‌شود، به‌طور طبيعي به نظريه‌اي كه داروين مطرح كرده است، مي‌رسيم و اگر بحثي هم درباره نقد اين ديدگاه مطرح مي‌شود، با تكيه بر همان ابزار شناخت خواهد بود. مثلاً با استناد به سنگ‌واره‌ها به نقد ديدگاه داروين پرداخته مي‌شود.

انتقادي كه در اين زمينه مطرح است منحصر كردن منابع و ابزار شناخت به هر ابزار تجربي و عقلي است. نمي‌توان انكار كرد كه بسياري از آورده‌هاي بشري در اين حوزه با عقل و تجربه امكان‌پذير است، همان‌طور كه نمي‌توان پذيرفت: همه نيازهاي بشري منحصر در اين ابزارهاي محدود باشد. از ياد نبريم كه آورده‌هاي عقلي و تجربي نيز خالي از خطا و اشتباه نيست.

راه درست و صحيح در اين زمينه، وارد كردن ابزار ديگري به‌نام وحي در كنار ابزارهاي موجود است. به‌عبارت ديگر، اگرچه قرآن، منبع اصلي فقه است ولي نبايد آن را فقط  منبع اين علم دانست. اين‌ كتاب الهي از آنجا كه تبييني براي هر حقيقتي است (تبياناً لكل شيء) منبع ديگر علوم انساني نيز خواهد بود، از همين‌رو، درباره مبدأ آفرينش انسان، با تكيه بر اين منبع لايزال الهي، ديدگاه متفاوتي مطرح مي‌شود. مفسران بزرگ شيعه تلاش‌هايي نيز داشته‌اند كه در موارد تعارض علم و دين، به راه‌حل‌هايي برسند كه نمونه آن در مساله آفرينش انسان مشهود است.

انتقاد ديگر، مربوط به‌ هدف علوم انساني است. با نيم‌نگاهي به منابع علوم انساني درمي‌يابيم كه تصحيح رفتار صحيح اجتماعي اين جهاني انسان، توان استفاده از منابع موجود به‌صورت بهتر و ارايه مدل‌هاي كارآمد در عرصه مديريت فردي و جمعي، جزو اصلي‌ترين اهداف مطرح در اين حوزه است.

اصولاً انتظار و توقع بيشتري از علوم انساني داشتن، به‌معناي پذيرش يك خطاي متدي و محتوايي است. علت ترسيم اين هدف را بايد در منابع و مباني علوم انساني مشاهده كرد. در نتيجه انتظار تربيت انسان‌هايي كه مقام خليفه‌اللهي را به‌منصه ظهور برسانند، از اين علوم وجود ندارد.

نبايد اين اشكال مطرح شود كه رسالت علوم انساني نمي‌تواند موضوع ديگري باشد، و يا نمي‌توان اين اشكال را بيان كرد كه انتظار ديگري از علوم انساني داشتن، به‌معناي عدم شناخت درست علوم انساني است؛ چراكه مي‌توان گفت هر علمي افزون بر تحقق اهداف نزديك، بايد اهداف متعالي تربيتي را نيز پي بگيرد. عدم قبول اين حقيقت به اين معناست كه بشر با همه پيشرفت‌هايي كه در زمينه علوم انساني پيدا كرده است، نتوانسته به آرزوي حق‌طلبانه‌اش كه تحقق عدالت در همه ابعاد است، برسد و حتي نتوانسته ابعاد تربيتي انسان‌ها را پوشش دهد. ارتكاب انواع ظلم‌ها و جنايات، آزار و اذيت‌ها و دل‌نگراني از وضع موجود و آينده نمونه‌اي از اين ادعاست.

با توجه به آنچه گذشت مي‌توان گفت علوم انساني، امروزه در آن جايگاهي نيستند كه بتوانند رسالت خويش را ادا كنند و همان‌طور كه مطرح شد اين ضعف بزرگ ناشي از منحصر كردن ابزار شناخت در تجربه و عقل است. باز كردن اين دايره و پذيرش ابزار وحياني در كنار عقل و تجربه و جمود نداشتن بر آورده‌هاي بشري، مي‌تواند انتظاراتي را كه از علوم انساني است محقق سازد و اين مهم با بازنگري در منابع و مباني و اهداف علوم انساني امكان‌پذير است.